۱۴۰۴ تیر ۲۲, یکشنبه

قاسملو، صدای گفت‌وگو در دوران خشونت؛ بازخوانی یک آرمان در ایران امروز

مقدمه

دوازدهم تیرماه، یادآور تروری است که نه تنها یک چهره‌ی سیاسی را خاموش کرد، بلکه یکی از نادرترین صداهای عقلانی و مدنی تاریخ معاصر ایران را نیز خاموش ساخت. دکتر عبدالرحمان قاسملو، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، در سال ۱۳۶۸ در وین، در حالی ترور شد که به پشتوانه‌ی سال‌ها مبارزه سیاسی، فرهنگی و فکری، امید داشت بتواند راهی صلح‌آمیز برای حل مسئله‌ی کرد در ایران بگشاید. سه دهه از آن واقعه گذشته است، اما پرسشی اساسی همچنان برجاست: آیا گفتمان قاسملو، که بر گفت‌وگو، عدالت و نفی خشونت تأکید داشت، در ایران امروز هنوز امکان و ضرورت دارد؟ پاسخ، بیش از آن‌که تاریخی باشد، به شدّت سیاسی و انسانی است.

قاسملو که بود؟ چه می‌خواست؟

دکتر عبدالرحمان قاسملو، برخاسته از خانواده‌ای فرهنگی و سیاسی در مهاباد، در بستری رشد یافت که آمیخته با هم‌زیستی چندفرهنگی، تحولات سیاسی، و دغدغه‌های روشنفکرانه بود. او در دوره‌ای از تاریخ ایران زاده شد که ملت‌های غیرمرکز، از جمله کردها، در جست‌وجوی هویت و کرامت، به اشکال مختلفی از مبارزه روی آورده بودند. اما قاسملو از همان آغاز، راهی متفاوت برگزید؛ راهی که بر پایه‌ی آگاهی، دانش، و ارتباط با جهان اندیشه بنا شده بود.

تحصیلات عالی قاسملو در اقتصاد و علوم سیاسی در پراگ، او را در معرض جریان‌های فکری متکثر اروپا، به‌ویژه در میان چپ‌گرایان دموکرات و روشنفکران منتقد رژیم‌های توتالیتر قرار داد. او زبان‌های متعددی می‌دانست، از جمله کردی، فارسی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، چک و عربی، و این ویژگی، نه فقط ابزار ارتباط، بلکه تجسمی از نگاه جهان‌وطنی و چندلایه‌ی او بود. درکی که از "قدرت" و "تغییر" داشت، نه مبتنی بر خشونت، بلکه متکی بر تحول آگاهانه در ساختارهای اجتماعی و سیاسی بود.

قاسملو از معدود رهبرانی بود که زبان قدرت و زبان صلح را توأمان می‌فهمید. او نه محصول صرف یک جریان قومی، بلکه نتیجه‌ی پیوند اندیشه‌ی مدرن، تجربه‌ی مبارزه، و آرمان‌خواهی انسانی بود. سیاست‌ورزی برای او نه یک ابزار برای کسب قدرت، بلکه عرصه‌ای برای خلق گفت‌وگوی واقعی میان انسان‌ها و ملت‌ها بود. در جهان او، دشمن به معنای دیگری نبود، بلکه کسی بود که باید او را فهمید، نقد کرد، و نهایتاً به گفت‌وگو کشاند.

در دهه‌هایی که بسیاری از گروه‌های چپ‌گرا و اقلیت‌های سرکوب‌شده در خاورمیانه، راه خشونت و انقلاب مسلحانه را تنها گزینه‌ی ممکن می‌دیدند، قاسملو راه گفت‌وگو را پیش کشید؛ گفت‌وگویی مبتنی بر پذیرش تفاوت و حرکت به‌سوی سازش عادلانه. فدرالیسم در اندیشه‌ی او، به‌هیچ‌وجه پروژه‌ی جدایی‌طلبی نبود، بلکه چارچوبی برای تضمین برابری در درون ساختاری واحد بود. او بارها تأکید کرد که خواست کردها نه جدایی از ایران، بلکه مشارکت در ساختن ایرانی دموکراتیک، متکثر و برابر است.

در منش سیاسی قاسملو، نه نفرت قومی جایی داشت، نه شعارهای تند و هویت‌محور. او از «ملت‌های ایران» سخن می‌گفت؛ تعبیری که به‌جای حذف دیگری، به تکثر اصالت می‌داد. به همین دلیل، بسیاری از روشنفکران غیرکرد نیز او را چهره‌ای ملی می‌دانستند. عدالت برای کردها، تنها زمانی ممکن بود که عدالت برای همه‌ی ایرانیان تحقق می‌یافت. این اندیشه، امروز نیز یکی از گمشده‌ترین ارزش‌ها در سیاست ایران است: اندیشه‌ای که در آن رهایی یک قوم، به قیمت حذف دیگری تعریف نمی‌شود.

شخصیت قاسملو، از منظر اخلاق سیاسی نیز کم‌نظیر بود. او هیچ‌گاه به تحریک احساسات قومی یا زبانی برای بسیج نیروهای سیاسی‌اش متوسل نشد. خشونت را نه به‌عنوان ابزار مشروع قدرت، بلکه به‌مثابه شکست اخلاقی سیاست می‌دید. شاید یکی از مهم‌ترین نشانه‌های بلوغ اندیشه‌ی او، در همین نکته نهفته باشد: باور به این‌که قدرت واقعی از مشروعیت می‌آید، نه از اسلحه.

قاسملو می‌خواست کردستان، و فراتر از آن، ایران، جایی برای زندگی شرافتمندانه برای همه‌ی انسان‌ها باشد. او از همان ابتدا می‌دانست که مبارزه‌ی کردی، اگر بخواهد پیروز باشد، باید با مبارزه‌ی دموکراتیک ایرانیان درهم‌تنیده شود. این نگاه، او را از قالب یک رهبر قومی فراتر برد و به نماد یک سیاست‌مدار فراقوم‌گرای دموکرات تبدیل کرد.

قاسملو در برابر جمهوری اسلامی؛ گفت‌وگو به‌جای جنگ

با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، فرصت تازه‌ای در برابر نیروهای سیاسی و اقلیت‌های ملی گشوده شد تا آرمان‌های سرکوب‌شده‌ی خود را در فضایی نو مطرح کنند. کردها، که پیش‌تر نیز طعم سرکوب را چشیده بودند، به سرعت خواهان تضمین حقوق فرهنگی، زبانی و سیاسی خود در نظم جدید شدند. اما روند تحولات، به‌جای همگرایی، به واگرایی انجامید. بسیاری از جریان‌های کردی به سوی مقاومت مسلحانه سوق یافتند؛ تصمیمی که نتیجه‌ی بلافصل قلع‌وقمع خواسته‌ها و نادیده‌گرفتن وعده‌های انقلاب بود. در چنین چشم‌اندازی، قاسملو مسیر متفاوتی را برگزید.

او به جای تمرکز بر تقابل، بر امکان تفاهم تأکید می‌کرد. به‌جای درگیر شدن در چرخه‌ی خشونت متقابل، تلاش کرد راهی برای گفتگو با حاکمیت تازه‌تأسیس بیابد. برخلاف روایت‌های قالبی از رادیکالیسم قومی، قاسملو سعی کرد مسأله‌ی کرد را نه به‌عنوان بحران امنیتی، بلکه به‌عنوان یک چالش سیاسی در چارچوب ایران بازتعریف کند. این رویکرد، سرانجام به مذاکراتی در دهه‌ی ۶۰ انجامید که نقطه‌ی اوج آن، دیدارهای محرمانه در وین میان هیئت حزب دموکرات کردستان ایران و نمایندگان رسمی جمهوری اسلامی بود.

اما آن‌چه در ظاهر گفت‌وگو بود، در عمل به دام بدل شد. قاسملو با اعتماد به سازوکار مذاکره وارد میدان شد، اما در سوی دیگر، حکومت با نگاهی امنیتی، فریبکارانه و حذف‌محور به مسأله نگریست. در این گفت‌وگوها، او نه با تهدید و هیاهو، بلکه با منطق حقوق و کرامت انسانی سخن گفت. زبانش زبان سیاست بود، نه اسلحه؛ ابزارش استدلال بود، نه خشونت. اما همین مشی بود که برای جمهوری اسلامی خطرناک تلقی شد: رهبر کرد معتدلی که می‌توانست هم افکار عمومی داخل را جذب کند، هم حمایت بین‌المللی را برانگیزد.

ترور دکتر قاسملو در ژوئیه‌ی ۱۹۸۹ در وین، به همراه عبدالله قادری و فاضل رسول، نه فقط یک اقدام جنایتکارانه، بلکه یک چرخش تاریخی بود. جمهوری اسلامی به‌وضوح نشان داد که تاب تحمل بدیلی مدنی و دموکراتیک را ندارد. برای حکومتی که مشروعیت خود را بر پایه‌ی حذف مخالفان بنا کرده بود، وجود چهره‌ای مانند قاسملو تهدیدی عمیق محسوب می‌شد: او خشونت را به چالش می‌کشید، بی‌آنکه از مقاومت اخلاقی دست بشوید.

این ترور، تنها پایان زندگی یک رهبر سیاسی نبود؛ پایان امید به حل مسأله‌ی کرد در ایران از مسیر گفت‌وگو نیز بود. وین، نه فقط صحنه‌ی یک جنایت، که نماد از دست‌رفتن فرصت تاریخی برای عبور از منازعه‌ی خونین به سازوکار تفاهم بود. با ترور قاسملو، صدای گفت‌وگویی که می‌توانست به خشونت پایان دهد، خاموش شد. اما پرسش بنیادین باقی ماند: اگر جمهوری اسلامی حتی در برابر اعتدال و تعامل هم به خشونت پناه می‌برد، راه حل از کجا باید آغاز شود؟

چهره‌ی قاسملو، با شمایلی که از خشم فاصله دارد و به خرد نزدیک است، در برابر چهره‌ی امنیتی، پرتنش و تمامیت‌خواه جمهوری اسلامی، تضادی ریشه‌ای را نمایندگی می‌کرد. تضادی میان دو منطق: منطق قدرت خشن، و منطق گفت‌وگوی سیاسی. در نهایت، این شکاف چنان عمیق بود که گفت‌وگو نتوانست بر شکاکیت و سرکوب چیره شود. اما شکست این گفت‌وگو، نه از آن رو بود که آرمان قاسملو ناکارآمد بود، بلکه از آن‌جا که حاکمیتی که با منطق حذف زیست می‌کند، به هیچ سازشی تن نمی‌دهد، مگر آنکه از پیش آن را بی‌اثر کرده باشد.

با این همه، آن‌چه باقی ماند، نه فقط زخم ترور، که میراث یک تجربه‌ی ناکام اما والا بود: تجربه‌ی تلاش برای حل بحران ملی در ایران از مسیر صلح، برابری، و حق مشارکت در سرنوشت. این تجربه، اگرچه به خون نشست، اما همچنان الگویی است که می‌توان بر پایه‌ی آن، گفتمان آلترناتیوی برای امروز ساخت؛ گفتمانی که خشونت را نه پاسخی طبیعی، که نشانه‌ی فقدان سیاست می‌داند.

بازخوانی قاسملو در ایران امروز

بیش از سی سال از ترور دکتر عبدالرحمان قاسملو می‌گذرد، اما آن‌چه او نمایندگی می‌کرد، نه در گذشته دفن شده و نه به تاریخ تعلق دارد. اتفاقاً در میانه‌ی فروپاشی سرمایه‌ی اجتماعی، بحران‌های پیچیده‌ی هویتی، و گسترش سرکوب در ایران، صدای او امروز، شفاف‌تر از همیشه در گوش ما طنین می‌اندازد. در کشوری که گفت‌وگو به ابزار امنیتی تقلیل یافته، و هر صدای مستقل، به براندازی متهم می‌شود، بازخوانی قاسملو یعنی بازگشت به یک منطق گمشده: سیاست به‌مثابه امکان تفاهم.

پس از قتل مهسا (ژینا) امینی در شهریور ۱۴۰۱، خیابان‌های ایران صحنه‌ی انفجاری از خشم، امید و آرمان شدند. شعار «زن، زندگی، آزادی» که برخاسته از زیست و مقاومت کردها بود، به زبانی مشترک برای همه‌ی معترضان بدل شد. این پیوند، نه سطحی یا احساسی، بلکه عمیق و تاریخی بود. نسلی به میدان آمد که نه با مرزهای قومی تعریف می‌شد، نه با تعصبات ایدئولوژیک؛ نسلی که ارزش‌های جهان‌شمول انسانی را در مرکز خواسته‌هایش قرار داد: حق انتخاب، کرامت فردی، و عدالت ساختاری. این همان زبانی است که قاسملو پیش‌تر، در دورانی بسیار سخت‌تر، با سماجت و صداقت از آن دفاع می‌کرد.

کردها، که همواره یکی از موتورهای اندیشه‌ی دموکراتیک در ایران بوده‌اند، در سال‌های اخیر بار دیگر در قلب تحولات اجتماعی قرار گرفته‌اند. اما آن‌چه خواسته‌اند، چیزی بیش از حقوق قومی بوده است. مطالبه‌ی آن‌ها، در واقع بازتاب مطالبه‌ای فراگیر است: بازتعریف رابطه‌ی ملت و دولت، تفکیک نهاد دین از ساختار قدرت، و به‌رسمیت‌شناختن تنوع به عنوان بنیان همزیستی، نه تهدید امنیتی.

در چنین بستر پیچیده‌ای، ارجاع به قاسملو نباید تنها جنبه‌ی نمادین یا نوستالژیک داشته باشد. او صرفاً قربانی یک ترور سیاسی نبود؛ حامل و مبتکر نوعی از سیاست‌ورزی بود که امروز، بیش از همیشه، می‌تواند الهام‌بخش باشد. او نشان داد که می‌توان هم کرد بود و هم ایرانی، هم مدافع هویت قومی بود و هم مؤمن به دموکراسی ملی، هم منتقد ساختار مرکزی قدرت بود و هم وفادار به اصل گفت‌وگو.

بازگشت به اندیشه‌ی قاسملو، به‌ویژه در لحظه‌ای که سیاست در ایران به خشونت یا انفعال فروکاسته شده، یادآور مسئولیتی تاریخی است: ساختن افق‌های تازه، بدون تکیه بر اسطوره‌سازی یا حذف دیگری. اگر امروز گفتمان اصلاح در بن‌بست است، و مقاومت‌ها عمدتاً در شکل‌های غیرسازمان‌یافته و پرهزینه نمود می‌یابند، شاید وقت آن رسیده باشد که به تجربه‌هایی بازگردیم که هم در آرمان‌خواهی ریشه داشتند و هم در واقع‌گرایی. قاسملو، در همین تقاطع ایستاده بود.

در نهایت، آن‌چه از قاسملو باقی مانده، تنها خاطره‌ی یک انسان نیست، بلکه پروژه‌ای ناتمام است: پروژه‌ای برای ساختن ایرانی که در آن اختلاف، به جای تهدید، فرصتی برای گفت‌وگو باشد؛ و کرد بودن، نه دلیلی برای حذف، که صدایی مشروع در ارکستر ملی ایران تلقی شود. این بازخوانی، اگر جدی گرفته شود، می‌تواند به سنگ‌بنای بازسازی سیاست اخلاقی در ایران بدل گردد.

نتیجه‌گیری: از سوگ به بینش

دکتر عبدالرحمان قاسملو را نباید تنها در قاب مظلومیت یک ترور سیاسی تماشا کرد؛ او فراتر از یک چهره‌ی تاریخی، حامل افقی اخلاقی و فکری بود که هنوز تماماً فهم نشده، چه برسد به تحقق. در کشوری که تاریخ معاصر آن سرشار از حذف است ـ حذف فیزیکی، حذف فکری، و حذف تفاوت ـ قاسملو نماد امکانی بود که نادیده گرفته شد: امکان سیاست‌ورزی بدون خشونت، بدون انتقام، و بدون انکار دیگری.

مرگ او، بیش از آن‌که صرفاً یک فقدان باشد، نقطه‌ی عطفی است برای سنجش یک جامعه با خودش: آیا می‌توانیم سیاست را از منطق ترور و انکار بیرون بکشیم؟ آیا می‌توانیم به جای حذف، راه همزیستی را بیازماییم؟ قاسملو به این سؤال‌ها پیشاپیش پاسخ داده بود، آن هم نه با شعار، بلکه با تجربه‌ی زیسته، با ایستادن در مسیری که پرهزینه بود اما انسانی.

امروز، بازگشت به قاسملو یعنی عبور از نوستالژی. یعنی جدی گرفتن این واقعیت که بدون عدالت برای همه، صلح برای هیچ‌کس ممکن نیست. یعنی درک این نکته که گفت‌وگو نه تاکتیک، بلکه بنیان است. اگر به‌راستی خواهان آینده‌ای مشترک هستیم، ناگزیر باید به آن الگوهایی برگردیم که به‌جای طرد، دعوت به شراکت می‌کردند؛ و قاسملو، یکی از شریف‌ترین این دعوت‌کنندگان بود.

یاد او، بیش از آن‌که رنج گذشته را زنده کند، باید بینش آینده را زنده نگه دارد. هشدارش روشن است: اگر نتوانیم گفت‌وگو کنیم، نه تنها اکنون را، بلکه آینده‌ را نیز از دست خواهیم داد. و در زمانی که واژگان سیاست در ایران میان خشونت، بی‌اعتمادی و فرقه‌گرایی معلق مانده، شاید هیچ پرسشی بنیادی‌تر از این نباشد که:

آیا ما هنوز جرأت گفت‌وگو داریم؟

و اگر نداریم، با چه چیزی می‌خواهیم آینده را بسازیم؟

 

راهش پررهرو باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر