صفحات

۱۴۰۴ تیر ۲۴, سه‌شنبه

 سقوط و انحطاط جمهوری اسلامی از دریچه‌ی بحران نظامی

گزارش از میلاد گایکانی – جنگ ایران و عراق سی‌ و هفت سال پیش پایان یافت. تا روز ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵، این آخرین «جنگی» بود که ایران درگیرش شده بود. نمودار زیر درگیری‌های نظامی مستقیم ایران را در دوران حکمرانی جمهوری اسلامی نشان می‌دهد. رخدادهایی که گروه‌های نیابتی در آن نقش اصلی را داشته‌اند و فقط نیروهای ایرانی در آن دخیل نبوده‌اند یا حمله‌ از خاک ایران یا به خاک ایران انجام نشده، محسوب نشده‌اند.

نمودار زیر که در آن به جنگ‌هایی چون ایران و عراق یا ایران و اسرائیل، ضریب یا وزنی متفاوت از عملیات‌های محدود مانند پرتاب موشک به اقلیم کردستان عراق داده‌ام، نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی پس از پایان جنگ ایران و عراق روندی تثبیت‌شونده را طی کرد و در سال ۲۰۱۱ به اوج ثبات خود رسید. البته نباید لزوما امنیت رژیم را با امنیت مردم یکی گرفت. اما از آن پس، در سراشیب درگیری‌هایی خارج از کنترل افتاد و اندک‌اندک به مسیر ناامنی بازگشت. از سال ۲۰۲۴، جمهوری اسلامی به سطحی از تنگنای نظامی رسیده که تنها با دو سال پایانی جنگ ایران و عراق قابل مقایسه است؛ زمانی که همزمان با آمریکا در خلیج فارس و ارتش عراق در مرزهای ایران درگیر بود.

از دیگر نشانه‌های قرار گرفتن جمهوری اسلامی در بی‌ثبات‌ترین وضعیت خود از زمان آغاز انقلاب، همین افزایش تعداد درگیری‌های نظامی، عبور آنها از سطح عملیات محدود به مرحله‌ی جنگ، و معکوس شدن دینامیک جنگ است؛ یعنی جمهوری اسلامی دیگر با بازیگران منطقه‌ای ضعیفی چون اقلیم کردستان عراق، سوریه‌ی جنگزده یا داعشِ فاقد نیروی هوایی و موشکی روبرو نیست که فقط ضربه بخورند و توان پاسخ نداشته باشند. در برابر حمله‌های اسرائیل، آمریکا و حتی پاکستان، جمهوری اسلامی در حالت تدافعی قرار داشته و به صلحی از سر ترس تن داده است.

نباید از یاد برد که این ادعا نه‌فقط انحصاراً به جنبه‌ی نظامی اقتدار جمهوری اسلامی می‌پردازد (یعنی از ورشکستگی اقتصادی، عملیات‌های فزاینده‌ی تروریستی درون خاک ایران، انزوای دیپلماتیک، بحران محیط زیست و قدرت‌ گرفتن اپوزیسیون چشم‌پوشی می‌کند)، بلکه در همان حوزه‌ی نظامی نیز شکست‌های رژیم در ماجرای سقوط اسد یا تضعیف نیروهای نیابتی همچون حزب‌الله و حماس را در نظر نمی‌گیرد و تنها به دخالت‌های مستقیم نیروهای رژیم ایران یا عملیات‌هایی که از خاک ایران یا در خاک ایران انجام شده محدود می‌ماند. وگرنه احتضار رژیم حتی آشکارتر می‌بود. به سخن دیگر، با کنار هم قرار دادن مؤلفه‌های مختلف بحران، می‌توان به وجود بحران سیستماتیک، یا همان مفهوم انحطاطِ جمهوری اسلامی رسید.

این مدعا واجد آن است که تبیین سیاسی در توضیح سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر تبیین‌های اقتصادی (مانند مبحث رقابت منطقه‌ای در دالان‌های ترابری (transport corridor) یا تلاش برای تضعیف دلار از طریق فروش نفت با ارزهای غیردلاری)، ژئوپلیتیک (این ادعا که هر نظام سیاسی ایرانی دیگری نیز احتمالاً به ساخت بمب اتمی و تقویت نیروهای نیابتی روی می‌آورد) و… ارجحیت دارد. این تحلیل نشان می‌دهد که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ادامه‌ی سیاست داخلی آن است، اما سیاست داخلی‌اش تابع سیاست خارجی‌اش نیست! به بیان دیگر، رویکرد تهاجمی، حذفی و قانون‌شکنانه‌ی جمهوری اسلامی در داخل کشور که با زیر پا گذاشتن اصول قانون اساسی خودش، دشمنی با اعلامیه‌ی حقوق بشر، برهم زدن عرف برخاسته از زیست ارگانیک جامعه‌ی ایرانی و بی‌اعتنایی به بدیهیات خرد سیاسی شناخته می‌شود، در سطح بین‌المللی به صورت ناامن‌ ساختن کشورهای همسایه، ایجاد ساختارهای موازی با دولت‌ها (گاه با ماهیت تروریستی)، ارتکاب عملیات‌های تروریستی، جلوگیری از عادی‌سازی روابط خصمانه‌ی گذشته و اخلال در روند تجارت جهانی بازتاب یافته است.

اما در عین حال، شکست‌های رژیم در سیاست خارجی، سازشکاری‌ها، مذاکرات و معاملاتش، به عقب‌نشینی در برابر خواسته‌های مردم یا گسترش دموکراسی و استقلال قضایی منجر نمی‌شود. نمونه‌هایی چون اعدام‌های شتابزده، دستگیری‌های گروهی و اخراج چندصد هزار مهاجر غیرقانونی، تنها چند روز پس از آتش‌بس، تلاشی است برای ترمیم اقتدار خدشه‌دار شده. خواه پیروزی، خواه شکست در سیاست خارجی، در نهایت به فشار بیشتر بر مردم و جامعه‌ی مدنی می‌انجامد. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی و ایران یکی نیستند. جمهوری اسلامی سیاست خارجی‌اش را برای حفظ خود تنظیم می‌کند؛ همانگونه که ایران را نیز برای حفظ خود مصرف می‌کند.

در برابر چنین رژیمی که همچو فرقه‌ای آخرالزمانی همه‌چیز، از جمله مردم و آبادانی را می‌بلعد، ژست ضد جنگ گرفتن و نابودی‌اش را معادل ویرانی ایران دانستن، چیزی نیست جز سیاست «مماشات» (مقایسه شود با نویل چمبرلین) با شرّ و بازیچه شدن در طراحی‌های دستگاه اطلاعاتی رژیم.

از سوی دیگر، آمریکامحوری (Americenterism) موجود در سیاست‌گذاری‌های ایالت‌های متحد، یکبار دیگر در آستانه‌ی گرفتار کردن مردم ایران و خاورمیانه در چرخه‌ای از درد و رنج است. چنانکه Clément Therme، پژوهشگر فرانسوی متخصص ایران، اشاره می‌کند[*]، آمریکایی‌ها هنگام سیاست‌گذاری درباره‌ی ایران، به بازتابی از خودشان فکر می‌کنند نه واقعیت‌های حکومت و جامعه‌ی ایران. دولت بوش با خام‌دستی به دنبال تغییر رژیم و دموکراتیزه کردن عراق و افغانستانی بود که جامعه‌شان چنین خواهشی نداشتند ولی نئوکان‌ها توجهی به واقعیت جامعه‌ی این کشورها نداشتند چون «پروژه‌»ی خودشان به هر حال این بود. دولت اوباما، با نادیده گرفتن خواست مردم ایران در جنبش سبز و مسکوت گذاشتن جنایت‌های سیستماتیک حقوق بشری، تلاش کرد خود را در تقابل با دولت بوش و به‌ عنوان دولتی دیپلماسی‌گرا معرفی کند، یعنی سیاست‌گذاری‌اش بر اساس منافع حزبی و ایدئولوژیک معادلات قدرت در آمریکا بود و کاری با آنچه در ایران می‌گذرد نداشت (اگرچه همان خطای بوش را در لیبی و سوریه تکرار کرد). اکنون نیز، جریان MAGA فقط می‌خواهد برعکس کاری را انجام دهد که بوش و اوباما انجام دادند و توجهی به این ندارد که در مورد استثنایی ایران اتفاقا باید نقش داشته باشد نه انزواطلب. هرچند، نباید از یاد برد که MAGA همه‌ی دولت ترامپ نیست و همین جنگ محدود اسرائیل و آمریکا علیه جمهوری اسلامی که به متزلزل شدن بیشتر رژیم انجامید، تنها در دوران ریاست‌ جمهوری ترامپ ممکن شد؛ دولت‌های پیشین آمریکا همواره راه مماشات و پرهیز از درگیری نظامی را برگزیده بودند. با اینهمه، فشار بخشی از پایگاه رأی‌دهندگان موسوم به جریان MAGA بر دولت ترامپ برای مماشات با جمهوری اسلامی که دقیقاً با منطق پرهیز از درگیر کردن آمریکا در جنگ‌های خارجی توجیه می‌شود، خطر نادیده گرفتن واقعیت‌های صحنه‌ی سیاسی ایران را در بر دارد و ممکن است بار دیگر تصمیم‌سازی درباره‌ی ایران بر اساس محاسبات قدرت در صحنه‌ی داخلی آمریکا انجام شود. تکرار ادعای خطر تجزیه‌ی ایران یا تبدیل آن به عراق و افغانستانِ دیگر، با واقعیت جنگ ۱۲ روزه که در آن سران رژیم و پایگاه‌های سپاه هدف اصلی بودند، همخوان نیست و بیشتر بازتاب دستگاه تبلیغاتی رژیم از زبان انزواطلبان و رئالیست‌های آمریکایی است.

در این برهه از رویارویی جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل و آمریکا، هر سه بازیگر مدعی پیروزی‌اند: رژیم ایران به خاطر حفظ نظام پس از جنگ، اسرائیل به‌ خاطر ضربه‌های کاری به توان نظامی رژیم، و آمریکا به‌ خاطر آسیب جدی به تأسیسات هسته‌ای. اما در پشت این ادعاها، دلایلی برای تردید در پیروزی استراتژیک هر سه طرف وجود دارد. همانطور که بسیاری گفته‌اند، ما با آتش‌بس مواجهیم، نه صلح. حملات اسرائیل و آمریکا، اگرچه ضربه‌های شدیدی به جمهوری اسلامی زد، اما «تکلیف آن را مشخص نکرد». جمهوری اسلامی همچنان مانند مرده‌ای متحرک پابرجاست؛ حکومتی که بیش از پیش از حکومت‌ کردن و اداره‌ی کشور ناتوان است. جلوگیری از ورود واکسن کرونا، کمیابی اقلام دارویی ضروری، خشک‌شدن دریاچه ارومیه و زاینده‌رود، ورشکستگی اقتصادی و قطع روزانه‌ی آب و برق، پیش از جنگ ۱۲ روزه نیز تجسم این ناتوانی بودند. اما این جنگ به مردم نشان داد که تحت حاکمیت این رژیم، نه تنها امنیت بهداشتی و محیط زیست  و انرژی ندارند، بلکه رژیم حتی در حفظ بدیهی‌ترین جنبه‌ی امنیت، یعنی حفظ جان‌ آنها نیز ناتوان است. این، مهم‌ترین پیام این جنگ برای مردم ایران است: «جمهوری اسلامی جان شما را به خطر می‌اندازد.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر